سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 6
کل بازدید : 27471
کل یادداشتها ها : 30
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

 

چ ) نتیجه گیری این مبحث ( قاسطین 2 )

1- آنچه که به طور کلی از این مبحث بر می آید اینکه قاسطین همچون ناکثین آن هم به عنوان یک وجه مشترک خدشه ناپذیر؛ " خونخواهی خلیفه ی سوم " را مبنای کار تعدی و زیاده خواهی و فرمان نبردن از خلیفه ی زمان خود یعنی حضرت علی ع قرار دادند. یعنی تمسک به یک گفتار ثابت برای رسیدن به یک هدف دنیایی متغیر و موقت که پایانش نابودی است و در واقع بی بهره شدن از آنچه که نزد خداست و باقی و بهتر است و تنها در سایه ی ایمان و عمل صالح بدست می آید. حتا برخورداری از یک زندگی پاکیزه در دنیا: « ما عندکم ینفد و ما عندالله باق ق و لنجزین الذین صبروا اجرهم بأحسن ما کانوا یعملون. من عمل صالحاً من ذکرٍ او انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة ص و لنجزینهم اجرهم بأحسن ما کانوا یعملون. (96- 97 نحل باتوجه به آیات90- 110) » .

2- اینکه این مقوله یعنی خونخواهی خلیفه ی سوم؛ همانند مورد ناکثین و محرکان آن ( طلحه و زبیر ) به عنوان یک دستاویز در دست معاویه برای رسیدن به هدف دنیایی اش بود. اما وجه اختلاف آنها در گردآوردن لشکر و مردم علیه علی بن ابی طالب با ناکثین این بود که آنان از موقعیت همسر رسول گرامی اسلام برای تحقق هدف خود و بیعت گرفتن از مردم حجاز و به ویژه بصریان استفاده کردند اما در قافله ی قاسطین چنین شخصیتی با این موقعیت وجود نداشت. پس آنان و در راس شان معاویه باید به فکر چاره ای برای این کار یعنی همراه کردن مردم با خودشان به واسطه و وسیله ای موثر و مطمئن با جایگاهی مردمی می بودند تا با عنوان خونخواهی عثمان به جنگ علی ع بروند.

3- همچنان که در بین مطالب آمد, معاویه پیش از رخداد جمل نماینده و کارگزار علی ع را به مدینه بازگردانده بود و در واقع چهره ی خود را نشان داده بود که قصد واگذاری خلافت بدست آورده و بدو سپرده شده از دوران دو خلیفه ی پیشین یعنی عمر و عثمان را و همچنین بیعت کردن با علی ع را ندارد؛ اما این رویه ی او پس از روشن شدن نتیجه ی نبرد جمل تغییر کرد چرا که او میدانست علی ع پس از کوفه به سمت شام خواهد رفت که یا از وی بیعت بگیرد یا اعلان جنگش را بشنود که در صورت بروز جنگ نابود خواهد شد. پس در این جا بود که برای پاسخ دادن به نامه ی علی ع مبنی اعلام اینکه آیا بیعت را می پذیرد یا اعلان جنگ میدهد؛ لذا از عمروعاص کمک گرفت و در عین حال نماینده ی آن حضرت را نیز تا مطمئن شدن از اینکه میتواند به واسطه هایی بیعت مردم شام را بگیرد نزد خود نگه داشت و بعد از اطمینان مورد نظر نماینده ی علی ع را به سوی فرستاد تا به وی گزارش دهد که معاویه تسلیم برای بیعت نمی شود بلکه اعلان جنگ می دهد. آری معاویه از عمروعاص کمک گرفت آن هم در قبال دادن قول   حکومت مصر به وی و ...

4- آری آن وجه اختلاف شخصیتی و موقعیتی شخص این جا و بدینگونه مرتفع می شود که معاویه از عمروعاص کمک میگیرد و آنان خودشان هم به خوبی می دانند که نمی توانند بنا بر سوابق و جایگاه خود از مردم شام برای مقابله با علی ع تحت عنوان خونخواهی عثمان بیعت بگیرند به نحوی که به هدف خود که دنیا خواهی است برسند؛ پس در این جا واسطه و وسیله ی تحقق این امر به پیشنهاد عمروعاص، شر حبیل از بزرگان و سرشناسان شام شد به نحوی که با حیله هایی و جمله ی معروف و دستاویز ثابت " عثمان را علی کشته " است ؛ او را بفریبند و او هم به اصطلاع غیرتی شود و به معاویه اخطار دهد که با علی ع بیعت نکند و معاویه هم فرصت را غنیمت شمرد و در چنین موقعیتی به او بگوید که تحقق پیشنهاد یا دستور وی مبنی بر عدم بیعت معاویه با علی ع در این است که در بین مردم شام راه بیفتد و مبتنی بر همین گفتار شایع و ثابتِ علیْ عثمان را کشته است از آنان برایش یعنی برای معاویه بیعت بگیرد که شر حبیل نیز اینگونه کرد و نتیجه اش این شد که معاویه گستاخ شده و در پاسخ علی ع نه تنها پیشنهاد بیعت او را نپذیرد بلکه به او در واقع با فرستادن نماینده اش نزدش اعلان جنگ دهد. پس باز در اینجا روشن می شود که همانند مقوله ناکثین، دستاویز و مستمسک برای رویارویی با علی ع جهت تامین شرایط و لوازم قدرت نابحق؛ " خونخواهی عثمان " است و بانی و محرکش معاویه و عمروعاص و وسیله ی بیعت گرفتن از مردم برای رسیدن به دنیا خواهی این دو استفاده از جایگاه و موقعیت بزرگان شام و در راس آنها شر حبیل است. ولی سوالی که می ماند این است که چرا معاویه به هنگام محاصره ی خانه ی خلیفه ی سوم نرفت تا از وی دفاع کند تا اینکه حالا نخواهد خونخواه او باشد ؟ و چرا بزرگان شام که به عنوان وسیله ای برای تحقق اهداف دنیا پرستانه و دنیا دوستانه ی این قاسطان عمل کردند؛ این موضوع را از خود نپرسیدند و ... ؟ در حالی که علاوه بر این همانطور که ابوموسی به عمروعاص در جریان مباحث حکمیت گفته بود؛ عثمان خود به لحاظ مبحث ولی دم که پسرش بوده باشد خونخواه داشته است . پس چرا باید معاویه عامل این کار می بود و ...؟ آری پس براستی که در هر موقعیت و وضعیتی که هستیم باید به خدا پناه ببریم و از او بخواهیم که بر دل و گوش و چشمانمان مُهر ختم نخورد که در این صورت هیچ جایی برای ایجاد پرسش پیرامون امور برای فرد باقی نمی ماند. باری همانطور که به کرات در قرآن کریم ذکر شده است باید برای جلوگیری از زیانکاری و در واقع درست کار کردن اعضای مذکور ایمان داشت و کارهای شایسته کرد و نه جز آن.

5- چنانچه به متن فوق الذکر ( قاسطین 2 ) بیشتر دقت شود دیده خواهد که حضرت علی ع به موازات معاویه؛ برای عمروعاص هم اگر نه به لحاظ کمی یعنی عددی؛ اما به لحاظ کیفی نامه می نویسد و از او می خواهد که نه تنها از دنیا فاصله بگیرد بلکه به وی میگوید که به معاویه هم نزدیک نشود که او باطل را برگزیده است و لذا در صورت همدمی با معاویه از زیانکاران خواهد شد.

     حال شاید این پرسش پیش بیاید که چرا آن حضرت علاوه بر معاویه برای مشاور وی یعنی عمروعاص هم نامه نوشته است؟ آیا معاویه مشاوران دیگری نداشته است؟ و ...

     روشن است که پاسخ را باید در مطالب آورده شده در متن همین بحث ( قاسطین دو) یافت؛ مبنی برا اینکه اولن این معاویه بود که از عمروعاص  آن هم با شناخت کامل وی و نیرنگ های تاثیر گذارش و خصوصن پس از دانستن نتیجه ی جنگ جمل کمک خواسته بود و دست به دامانش شده بود تا مرتبط با نامه ی حضرت علی ع که برایش نوشته بود " یا تسلیم شود و بیعت کند و یا آنکه اعلان جنگ دهد " ؛ وی را یاری نماید. در واقع معاویه خوب می دانسته در این اوضاع و احوال پس از نبرد جمل و شکست ناکثین ، برای رسیدن به اهداف قاسطانه و دنیا طلبانه اش راه گریزی ندارد مگر اینکه از عمروعاص بعنوان مشاور چیره دست دعوت بعمل آورد، اگر می خواهد که بیعت علی ع را نپذیرد و در عین حال خلافت شام را هم داشته باشد.

    دوم اینکه این عمروعاص بود که نیرنگ فریفتن شر حبیل و به تبع آن فریفتن مردم شام توسط وی را برای بیعت گرفتن از آنان برای معاویه با عنوان و دستاویز خونخواهی عثمان به وی پیشنهاد داد و او هم به واسطه ی مقامش در کمال ظرافت اجرا نمود تا به نتیجه رسید تا آن حد که می توان به قطعیت گفت که او امر اعلان بیعت معاویه به علی ع را به اعلان جنگ تبدیل نمود. امری که بدنبالش نبرد صفین رخ داد. و ... تمام اینها یعنی اینکه از وجود عمروعاص بود که این نیرنگ ها سوار و پیاده شد و خونهای بسیاری از دو سپاه عراق و شام بر روی زمین ریخت. آن هم در قبال به دست آوردن حکومت چند روزه ی مصر.    

    سوم اینکه باز آنچه که باعث شد تا علی ع برای عمروعاص نامه بنویسد و از او بخواهد که از این گیتی پرهیز نماید و راه حق را بپوید و نه همراهی معاویه را که بر باطل است؛ آنجا بود که او نیرنگ بر سر نیزه کردن قرآن ها در لحظات ضعف و پایان کار سپاه شام را به معاویه پیشنهاد داد و او دستور اجرایش را به سپاهیانش داد به نحوی که به اصطلاح قرآن میان دو سپاه حکم باشد و آنان دعوت به حکمیت قرآن را بپذیرند. امری که باز در دل خود مکری داشت و آن تخلف از آنچه بود که عمروعاص با ابوموسی توافق کرده بودند، یعنی خلع هر دو امیر و واگذار کردن کار به یک شورای مردمی جهت برگزیدن خلیفه ی مد نظر خود.

     بنابراین روشن می شود که چرا معاویه بدنبال جذب او برای مطامع دنیایی اش بود و چرا حضرت علی ع می خواست که او از معاویه دفع و دور شود و اعمالش را نابود نکند. آری به خاطر شخصیت بارز وی به لحاظ توانایی برجسته اش در فریب کاری و خدعه بوده است و اینکه هم علی ع و هم معاویه از عوارض و آثار فریب و نیرنگ های او آگاه بوده اند. علی ع بدان واسطه دانا به این امر بوده که می دانسته نیرنگ های عمروعاص به ضرر و زیان خودش و جامعه ی اسلامی است؛ و معاویه هم با خبر از این موضوع بوده که خوب می دانسته که تنها نیرنگ های عمروعاص است که می تواند او را در جهت اهداف شوم و جابرانه اش و هم اکنون دست کم در مقابله با حضرت علی ع بسیار خوب یاری کند و مشکل گشای کارهایش باشد.

    آری؛ با توجه به این مطالب مبنی بر روشن شدن این نکته که چرا حضرت علی ع به طور جداگانه برای عمروعاص نامه می نوشته؛ باید یادآور شد که آن حضرت نه تنها با معاویه که با عمروعاص نیز اتمام حجت کرد تا از نابود شدن اعمالشان جلوگیری شود. ولی عمروعاص آنچنان شیفته ی حکومت مصر بود که از گوش و چشم کر و کور بود و این تذکرات علی ع را نمی شنید و تنها به این می رسید که بدانچه که می بیند بدون اندیشه و خردورزی پاسخ دهد و از این جهت مُهری هم بر دلش خورده بود. پس می شود گفت که مشاوره های سراسر فریب و پر از دسیسه های وی آن هم فقط و فقط به خاطر پیروی و ارضای هوای نفس و حسرت حکومت دو روزه بر مصر بود که بقای قاسطین و خروج مارقین و جنگ و کشتارهای مربوطه را در پی خود داشت. هر چند که این نتیجه ی اخیر که در تاریخ به عنوان یک واقعیت به وقوع پیوسته و جریان دارد از تبعات ارائه ی همان مکرها و نیرنگ ها و عملی کردن آنهاست؛ اما باید گفت و دانست که برابر کلام مقدس الاهی که ما نیز بدان اعتقاد داریم اولن شخصی مثل عمروعاص از اینکه خداوند یگانه گواه گفتارها و رفتارهای هر کسی از جمله اوست و اینکه در آخرت باید پاسخگوی همان رفتارها و گفتارهایش باشد غافل بود و لذا مغرور همان خدعه و نیزنگ هایش در ارتباط با همنوع بود تا جایی که نه تنها به نامه ها و اتمام حجت های علی ع گوش فرا نداد بلکه عمرش هم بر حکومت مصر بسیار بسیار کوتاه بود. آری شاید او فکر می کرده که پس از چندین سال فرمانروایی بر مصر می آید توبه می کند و ... اما نمیدانست که همه ی آن خدعه ها و افکار ناشی از نیرنگ ها و فریب های شیطان بوده است که به تعبیر قرآنی دشمن آشکار آدمی است  و دوم اینکه باز باید گفت و دانست که هر کس بار خود را از آنچه که برایش کوشش کرده است را بر می دارد [1] و هر گز این توجیهی نمی شود که انسانها و مومنین به قرآن ایمان آورند اما بدان کامل عمل نکنند و یا اینکه برابر سنت پدران خود در اندیشه ی مذهبی شان به پیش بروند. همانگونه که کار خوارج علیرغم تذکرات و احتجاج های علی ع توجیه پذیر نبود. پس هر کس باید بداند که خودش بار خودش را بر می دارد و بنابراین باید بر اساس آیات الاهی همراه دانش و اندیشه و خردورزی به پیش برود تا به یاری خداوند یکتا انشاءالله راهنمایی و رستگار شود.

6- اینکه همه ی بزرگان شام و حتا خود معاویه و عمروعاص و یا عراقی های سرشناسی که از جنگ کناره گرفته بودند، به این موضوع که علی ع دارای فضایل بسیار است اذعان داشته اند. اما همانطور که گذشت آنچه که بر خلاف این اذعان و اعتراف باعث جنگ با وی در دو جبهه ی جمل و بعد صفین شد؛ همانا دستاویز قرار دادن " خونخواهی عثمان " برای رسیدن به مطامع دنیوی توسط محرکان و عاملان و حامیان این جنگ ها بود.

    در واقع روشن می شود که چرا ناکثین و قاسطین رو در روی حضرت علی ع با آن همه شناخت از فضایلش و اقرار به این صفات پسندیده اش باز صف آرایی کردند. آری به خاطر ایجاد و شیوع و تلقین مداوم یک خبر واحد در دو مکان و در عین حال در زمان خلافت کوتاه یک خلیفه؛ یعنی عبارت " خونخواهی عثمان از علی ع " .

    حال پرسش اینکه چرا خلیفه ی دوم به جز فرزندش، خونخواهی؛ آن هم با زیاده روی که منجر به این شد که حضرت علی ع حکم به قصاص وی بدهد پیدا نکرد؟ مگر او هم به قتل نرسیده بود ؟ آیا اگر به فرض حضرت علی ع به عنوان خلیفه ی سوم از میان شورای معرفی شده توسط عمر ابن خطاب انتخاب می شد؛ مردم زمانه همان فرمانبری را از وی داشتند که در ارتباط با عثمان داشتند ؟ آیا معاویه هم که گماشته ی خلیفه ی دوم در شام بود در صورت عدم ابقایش توسط حضرت علی ع به فرض مذکور به راحتی فرمان می برد و بدون مطرح کردن خونخواهی خلیفه ی دوم از حکومت شام کنار می رفت؟ و ... تمام این ها یعنی اینکه بسیاری خلافت علی بن ابیطالب را پذیرا نبودند؛ چه به عنوان خلیفه ی سوم و یا خلیفه ی چهارم! و تمام این ها یعنی اینکه این واکنش ها بر می گشت به همان فضایل این امام بزرگوار. چرا که او وقتی دید که در زمان خلیفه ی سوم عبیدالله بن عمر دارد تحت عنوان قصاص پدر تعدی می کند؛ لذا آمد و آن واکنش را نشان داد و در واقع ولایت الاهی خود را بدون نظر داشت اینکه خلیفه چه کسی است و مرتبط با این تعدی عبیدالله چه طرز نگرشی دارد؛ ثابت نمود. امری که از تعدی عبیدالله در این زمینه جلو گیری نمود. پس روشن می شود که چرا ناکثین و قاسطین با موضوع کشته شدن خلیفه ی سوم، آن جنگ ها را به حضرت علی ع تحمیل نمودند در حالی که عثمان برابر احکام اسلام که فرزندش باشد خونخواه داشت و لذا عقلانی نمی نمود که کسانی دیگر در پی خونخواهی او باشند. بنابراین تمام اینها بر می گردد به همان فضایل حضرت علی ع از جمله ویژگی دادگری اش.     

7- و اینکه در جریان دعوت به قرآن و حکمیت بر اساس آن میان دو سپاه، که طی یک نیرنگی از سوی شامیان به عراقی ها پیشنهاد شده و علی ع بدان هشدار داده بود، عمده ی سپاه علی ع نه تنها پذیرش حکمیت مذکور را به وی تحمیل کردند؛ که حتا پس از اعلام موافقت آن حضرت با آن تحت این فشارها،  باز علیرغم هشدارهای علی ع، آنان حَکَم را نیز به ایشان تحمیل کردند که نتیجه ی آن در پی ساده لوحی ابوموسی خلع علی ع از سوی دو داور بود و گماشتن معاویه به خلافت از سوی عمروعاص. و اما نتایج و یا عواقب بعدی این رای مخالف قرآن و سنت پیامبر ص یکی بقای معاویه بود و دیگری ظهور خوارج و تحمیل جنگ نهروان به علی ع مکمل تحمیل حکمیت و حکم.

 8- به هر جهت تمام این حوادث پس از جنگ جمل به خاطر فرمان نبردن کامل سپاه علی ع از وی بود و اینکه آنان بر مولا و خلیفه و فرمانده ی خود در سخن و تصمیم پیشی می گرفتند. به راستی که حجاج بن خزیمة بن ضمه؛ [2] هم یاران و سپاهیان و پیروان علی را خوب شناخته بود و هم سپاه و پیروان معاویه را که او را به جنگ با علی ع با عنوان خونخواهی خلیفه ی سوم با قیام کردن تحریک کرد.

9- اینکه این داوری و حکم حکمین بر اساس مفاد پیمان نامه ی حکمیت که همانا تعهد به داوری بر مبنای قرآن و سنت پیامبر ص بود به پیش نرفت بلکه نهایت امر به خلع خلفا و خدعه توسط حکم شام کشیده شد، با آنکه در این زمینه هشدارها به حَکَمِ عراق داده شده بود. پس همانطور که در متن پیمان نامه ذکر شده بود به خاطر این تخلف می توانست رای نقض شود و دو سپاه به حالت اول خود برگردند.

10 – این که آن حضرت با پذیرش حکمیت و حکم گروه عراقیان که در اصل آن را علیرغم اتمام حجت هایش با آنان به وی تحمیل کردند نشان داد که برای مردم و رای آنان احترام قائل است. زیرا این مردم بودند که پس از قتل خلیفه ی سوم با اراده ی خود به در خانه اش آمدند و پس از درخواست شان و پذیرش خلافت توسط آن حضرت با وی بیعت و او را در زمینه های مختلف از جمله جنگهای جمل و صفین همراهی و یاری کردند. و البته وقتی همین ها خروج را پس از اعلام رای حکمین پیشه ی خود نمودند و بدین واسطه تباهکاری کردند و به موعظه ها و دعوت هایش برای مقابله با معاویه و قاسطین پاسخ ندادند؛ پس طی جنگ نهروان آنان را به سزای اعمال مفسده انگیزشان رساند و ... مکمل این بحث اینکه آن حضرت آنچه را که بر اساس قرآن و سنت پیامبر ص و همخوان با سیره ی حضرتش بود می پذیرفت و بدان رای موافق می داد و نه مرتبط با هر امری. همانطور که او دعوت به قرآن شامیان برای حکمیت میان شام و عراق آنهم پس از بیان اینکه کار شامیان خدعه و مکر است را آنگونه که در متن پیمان نامه آمده بود مشروط به این کرد که دو حکم بر اساس قرآن و سنت پیامبر ص اتخاذ و اعلام رای نمایند. و همانطور که با خوارج برخورد قاطع کرد چرا که بر اساس قرآن و سنت پیامبر ص به پیش نرفتند و نیز باز دوباره آهنگ صفین و شام نمود برای جنگ با معاویه؛ زیرا که رای حکمین بر اساس قرآن و سنت پیامبر ص نبود. و تمام این ها یعنی اینکه ملاک نظر و عمل حضرت علی در باور و نیز پایبندی به امور و پذیرش چیزی از یارانش؛ فقط قرآن کریم و سنت پیامبر و استنباط حضرتش به عنوان سیره ی وی بود و نه اینکه هر چه اکثریت خواستند او تن به آن دهد. همانگونه که او تن به این نداد که علیرغم تخلف حکمین از قرآن و سنت پیامبر؛ آنهم پس از اعلام رای و پیش از انقضای مدت یکساله ی متارکه ی جنگ؛ بیاید و نقض عهد کند و به جنگ معاویه برود و ... پس بدیهی است که به کسی همچون خوارج هم این اجازه را نمی دهد که با تمسک به آیه ای از آیات قرآن بیایند و فساد و تباهی روی زمین بر پا کنند و انسانهای بی گناه را تفتیش عقاید کرده در صورت اعلان خشنودی از حکم داوران بکشند و ...0

11- و نهایت امر اینکه همانطور که در متن آمد باید متذکر شد که روش حضرت علی ع هنگام بیعت مردم با وی به عنوان خلیفه ی مسلمین و امیر مومنین حتا هنگام مواجهه با قاسطین این بوده که گماشتگان خلیفه ی قبل را دعوت به بیعت کند و اگر تسلیم شدند یا ابقای شان کند و یا تعویض. که همگی به جز معاویه در شام پذیرفتند. او باز برای معاویه این روش را پس از جنگ جمل و پیش از جنگ صفین در پیش گرفت ولی نتیجه این شد که جواب نامه های حضرت علی ع از سوی معاویه با اتکا به مشورتهای سراسر نیرنگ عمروعاص و همراهی شامیان اعم از خاص و عام با دستاویز خونخواهی عثمان؛ اعلان جنگ باشد و ... پس علی ع هیچگاه نه در پی جنگ بوده و نه آن را در راس و روش امور از جمله امر حکومت داری اش قرار داده است. مگر آنکه گروههایی همچون ناکثین و قاسطین و مارقین با فسادشان روی زمین این زمینه را برای وی از سر ناچاری و به راه مستقیم نیامدن فراهم کرده باشند.



[1]  - ألّا تزر وازرة وزر اخری. و ان لیس للانسان إلا ما سعی. و ان سعیه سوف یری. ثم یجزیه الجزاء الاوفی. و ان الی ربک المنتهی. ( 38-42 نجم با توجه به آیات27-62) .

 

[2] - کتاب جنگ های حضرت علی ع یا ... / سید مهدی شمس الدین... / ص 41 .

 

 

 


  

 

ت ) اختلاف پس از تعیین داوران 

« اشعث پیمان نامه را گرفت و برای هر دو لشکر خواند. اما مرتبط با این پیمان نامه در میان لشکر علی ع که هنگام خواندن نامه توسط اشعث خود را نشان میداد؛ اینکه انفاق نظر نبود. برخی " لا حکم الا لله " را سر دادند و به شامی ها حمله بردند و برخی با استناد به همین سخن خداوند؛ بندگان او را شایسته ی حکم در دینش نمی دانستند، برخی هم اشعث را مورد یورش قرار دادند و عده ای هم خواهان نقض آن از سوی علی ع شدند که او نپذیرفت. به هر جهت برابر مفاد پیمان حکمیت؛ علی و معاویه " دومه الجندان " را محل رایزنی و داوری ابوموسی و عمروعاص تعیین نمودند و خود به ترتیب به کوفه و دمشق بر گشتند و منتظر نتیجه شدند... از جمله موارد اختلافی دیگر بین همراهی کنندگان ابوموسی و همراهی کنندگان به عنوان یک قیاس اینکه عراقی ها هر آنچه را که علی ع برای ابن عباس می نوشت را می خواستند که وی آشکار کند و با پیگیری و پافشاری خود از آن سر در می آوردند؛ اما از سوی دیگر همراهان شامی عمروعاص به دومه الجندان چنین نبودند که با آمدن نامه ای از سوی معاویه برای وی؛ حتا سراغ او بروند تا چه رسد که بخواهند بدانند در آن نامه چه نوشته شده است[1].... و در این بین معاویه از نامدارانی همچون عبدالله بن عمر و عبداله بن زبیر و ... که از جنگ کناره گرفته بودند... خواست که به محل داوری بروند و نتیجه را ببینند؛ که آنان نیز پذیرفتند. اما یکی از کسانی که به آنجا رفته و پس از آن و پیش از صدور رای حکمین نزد معاویه رفته ونتیجه ی دیدارها و مذاکرات خود با هر یک از داوران یعنی ابوموسی و عمروعاص را به او ارائه داده بود؛ مغیره بن شعبه بود مبنی برا اینکه ابوموسی قصد دارد عبدالله بن عمر را به خاطر دور بودن از صحنه ی کارزار؛ و عمروعاص هم اگر خودش نشد اما پسرش عبدالله را به عنوان خلیفه ی مسلمین معرفی نماید. امری که معاویه را ترسانید ...» [2]

ث ) گفتگوهای حکمین

    «... ابوموسی و عمروعاص برای تبادل نظر پیرامون موضوع جمع شدند؛ و ابوموسی همانگونه که مغیره بن شعبه پیش بینی کرده بود؛ عبدالله بن عمر را پیشنهاد داد, اما عمروعاص ابتدا معاویه را پیشنهاد داد آن هم از یک سو با این توجیه که او ولی خون عثمان است و خداوند فرموده که هر کس مظلوم کشته شود همانا برایش خونخواهی قرار داده ایم[3] و از سوی دیگر اینکه معاویه برادر ام حبیبه همسر رسول گرامی اسلام نیز هست... اما ابوموسی نپذیرفت و یکی از دلایلش این بود که با وجود علی ع چه شرفی برای معاویه باقی می ماند ... و دیگر این که عمرو پسر عثمان از هر کسی برای خونخواهی او سزاوارتر است[4] و ... سپس عمروعاص در ادامه فرزند خود عبدالله را با توجه به بر شمردن محسناتی برایش؛ برای خلافت معرفی نمود که باز ابوموسی مخالفت کرد چرا که پای او به جنگ کشیده شده است ... و سپس باز ابوموسی بر عبدالله بن عمر تاکید کرد که با نپذیرفتن آن توسط عمروعاص هر دو به این نتیجه رسیدند که متفقن علی و معاویه را از خلافت خلع و آنگاه کار را میان مسلمانان به شورایی[5] واگذارند تا برای خود هر کس را دوست دارند به عنوان خلیفه برگزینند. پس از این ابن عباس پیش ابوموسی رفت و گفت در هر آنچه که به توافق رسیده اند بگذارد که عمروعاص نخست رای خود را اعلان کند چرا که او مردی فریب کار است. امری که مورد نظر و عمل ابوموسی واقع نشد و به همان توافقشان با عمروعاص بسنده کرد. » [6]

ج ) اعلان رای

    « پس از جمع شدن مردم در مسجد، عمروعاص با به کار بردن عناوینی همچون اینکه تو از من برتری و مسن تر و مهاجر پیش از من؛ ابوموسی را [7] وادار کرد که او نخست بر منبر برود و اعلان رای کند که او نیز پس از ستایش خداوند چنین گفت :

« ای مردم ما به کاری توجه کردیم که خداوند به آن وسیله میان این امت الفت ایجاد فرماید و کارش را اصلاح کند و هیچ چیزی را بهتر از آن ندیدیم که این هر دو مرد را از حکومت خلع کنیم و کار را به شورایی واگذاریم که مردم برای خود هر کس را شایسته بدانند انتخاب کنند و من علی ع و معاویه را از خلافت خلع کردم، شما به کار خود روی آورید و هر که را دوست دارید بر خود خلیفه کنید. »[8]

   و اما رای عمروعاص پس از اعلان رای ابوموسی و قرار گرفتن روی منبر ضمن ستایش خداوند اینگونه بود:

« این شخص آنچه گفت شنیدید و سالار خود را از خلافت خلع کرد همانا من هم سالار او را همانگونه که او خلع کرد خلع می کنم و سالار خودم معاویه را بر خلافت مستقر و پایدار می دارم که او صاحب خون امیر مومنان عثمان و خون خواه اوست و سزاوارترین کس به مقام اوست » .[9]

 ابوموسی با دیدن این صحنه که خلاف توافقشان مبنی بر شورایی شدن امر ضمن خلع ید علی ع و معاویه از خلافت عراق و شام بود اینگونه به عمروعاص تاخت که او بزهکاری کرد. پس خطاب به وی ادامه داد :

  « مَثَل تو همچون مثل سگ است که اگر بر او حمله کنی زبانش را بیرون می آورد و اگر او را به حال خود بگذاری باز هم زبانش را بیرون می آورد » [10].

   و در مقابل عمروعاص به وی گفت : 

« مَثَل تو هم چون خری است که کتابی چند بر پشت خود حمل کند. » [11]

    هر چند عمروعاص به خاطر این رفتار مغایر عهدش با ابوموسی در مسجد مورد یورش واقع شد و بعد ابوموسی نیز به مکه رفت اما آنجه نباید می شد اتفاق افتد و لذا همه پی به این امر بردند که چرا علی ع هم دعوت به قرآن برای حکمیت معاویه را نمی پذیرفت و هم اینکه چرا پس از پذیرش اجباری این حکمیت؛ باز ایشان به حَکَم بودن ابوموسی رضایت نمی داد. آری همانگونه که حضرت علی ع فرموده بود و اتمام حجت کرده بود هم قرآن بر سر نیزه کردنهای شامیان از روی نیرنگ برای ایجاد اختلاف میان سپاه عراق جهت جلوگیری از شکست شان بود و هم اینکه ابوموسی اشعری مرد اندیشه و نیز دور اندیش نبود؛ چرا که یک نیرنگ باز را می شناخت اما نه تنها به او اعتماد کرد بلکه از سوی دیگر به سخن و تذکر ابن عباس نیز مرتبط با عمروعاص گوش فرا نداد و کار خود را کرد و باز موجبات حوادثی دیگر همچون ظهور و تلاشی مارقین را فراهم نمود و ...[12]



[1] - و باز در اینجا به درستی ِ سخن حجاج بن خزیمة بن ضمه هنگام مقایسه ی یاران علی و معاویه به هنگام تحریک معاویه برای جنگ علیه علی ع با عنوان همان خونخواهی عثمان پی برده می شود .

[2] - [2] - کتاب جنگ های حضرت علی ع یا ... / سید مهدی شمس الدین... / صص 117- 121 .

[3]- « و لا تقتلوا النفس التی حرم الله إلا بالحق ق و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فی القتل ص انه کان منصورا. ( 33 اسراء ) ». چنانچه به روشنی در این آیه ی کریمه دیده می شود فقط برای ولی ِ مقتول آنهم کشته شده به ناحق است که خداوند یکتا حق به اصطلاح قصاص را به او می دهد و نه اینکه هر کسی به عنوان خونخواه در این باره اقدام نماید.

[4]- آنچه که در قرآن کریم نیز بدان دستور داده شده است. و این استدلال ابوموسی بوده که شاید دست کم می خواسته به وی بفهماند که او نمی تواند با این دستاویز او را فریب دهد؛ آنگونه که بسیاری از شامی ها و از جمله در راس آنها شر حبیل را فریب داد. که ای کاش این شخص متنفذ شامی دانش این امر را داشت و یا اگر داشت بر روی آن پیش از هر تصمیمی اندیشه می نمود و با تسلیم شدن خود، مردم شام را نیز دعوت به بیعت با معاویه برای به اصطلاح خونخواهی عثمان نمی کرد و... از سوی دیگر به طور حتم عمروعاص را قانع نموده تا از اصرار بر خلافت معاویه دست بر دارد. امری که بدان واسطه عمروعاص شاید خواسته تا بعدها این توجیه را برای معاویه یا کسان دیگر داشته باشد که آری این برهان ابوموسی هم که عین گفتار قرآن بوده باعث شده تا به فرض در صورت صحت که اینگونه هم نشده؛ برای برگزیدن عبدالله فرزندش و یا عبدالله بن عمر و ... به خلافت مسلمین با ابوموسی اشعری به توافق برسد و ... به هر جهت این شگرد عمروعاص در وهله ی اول گفتار حکمین مبنی بر اینکه خلافت با تمسک به خونخواهی عثمان به معاویه برسد در ابوموسی اشعری کارگر نیفتاد.

[5] - مکمل رفرنس قبل؛ این موضوع می رساند که پذیرش پیشنهاد ابوموسی اشعری مبنی بر شورایی شدن امر خلافت ضمن کنار گذاشتن امیران عراق و شام یعنی علی ع و معاویه از سوی عمروعاص باز نیرنگی و یا بهتر اینکه آخرین نیرنگ عمرو بوده است تا بدین وسیله بتواند به آنچه که می خواهد در لوای همین مقوله با اعلام توافق ظاهری با آن برسد و سپس هم معاویه را که همان اول به ابوموسی پیشنهاد داده بود به عنوان خلیفه ی مسلمین معرفی نماید و در سایه ی آن و برابر توافق او و معاویه در آغاز همکاری شان و به عنوان یک شرط و تعهد به حکمراویی در مصر منصوب و مشغول شود. اما انجام و تحقق این امر و نتیجه دادن مطلوبش در بین مردم و اعلام معاویه به عنوان خلیفه ی مسلمین به عنوان یک رای توسط عمرو؛ نیازمند مقدماتی بود و آن امکانپذیر نبود مگر اینکه همانطور که عملی شده بود؛ نخست ابوموسی رای خود را اعلام نماید و لذا مقدمه ی این یکی هم تعریف از ابوموسی و در واقع فریفتن وی بود تا نتیجه حاصل شود که همینطور هم به پیش رفت و آنچه از نیرنگ و خدعه که در این رابطه عمروعاص در ذهن خود برای فریفتن ابوموسی تدارک دیده بود و تحلیل مطالب اخیر نیز ناشی از آنهاست همه و همه جواب داد و دانسته می شود که چرا دست کم مرتبط با حکمیت ابوموسی؛ علی ع فرموده بود که او دوراندیش نیست.

    اما باز مرتبط با این بحث اگر به سر آغاز این بخش از گفتار ( قاسطین دو بخش ب جنگ صفین ) بازگردیم؛ آنجا که حضرت علی ع برای عمروعاص نامه می نویسد و وی را در جایی ضمن دوری از دنیا به خاطر فانی شدنش سفارش به این می کند که از باطل یعنی معاویه هم بر کنار باشد؛ وی در جوابْ موضوع " شورایی " شدن را مطرح می کند... حال با توجه به مطالب مطروحه در همین رفرنس می شود پی برد که عمروعاص از همان ابتدای همکاری با معاویه به نوعی در پی این بوده تا با پیش کشیدن مقوله ی " شورایی شدن امر خلافت" خواسته های قاسطانه ی خود و معاویه را تحقق ببخشد. اما آنچه قابل درنگ و تسری و تعمیم با مورد بالا یعنی توافق وی با ابوموسی بر سر این مقوله است اینکه عمروعاص در آنجا نیز در صورت پذیرش آن از سوی حضرت علی ع باز بدنبال نیرنگ بوده است و این که پایان کار معاویه به عنوان خلیفه ی مسلمین تعیین شود و ...، امری که آن حضرت با شناختی که از عمروعاص و نیرنگ های او که جزء طبیعتش در آمده بود داشت لذا آن را نپذیرفت. چه آنکه باز طی تحلیلی و بر اساس نتایج حکمیت مذکور در پی جنگ صفین؛ باید یادآور شد که حضرت علی ع بر خلاف تمام تذکرها و هشدارهایی که به مشتاقین و خواستاران پذیرش حکمیت داد و گفت که قرآن بر سر نیزه کردن شامی ها و دعوتشان به حکمیت بر اساس قرآن؛ همه و همه ناشی از ضعف آنها به عنوان یک نیرنگ و فریب است اما عراقی ها نپذیرفتند و پس از پذیرش حکمیت توسط آن حضرت؛ باز علیرغم بیان تمام حجت ها پیرامون یک حَکَم توانا و این که ابوموسی اشعری معرفی شده دور اندیش نیست؛ اما آنان یعنی سپاه عراق باز این مورد را به او تحمیل کردند و سپس با اعلام رای داوران یعنی ابوموسی و عمروعاص؛ نتیجه این شد که ایشان متحمل مسایل و مشکلات بسیاری شوتد؛ از خروج مارقین و او را نیز از کفار دانستن گرفته تا دعوتش به توبه به خاطر پذیرش حکمیت و ...0 حال این مورد و تبعاتش را با آن همه رای و تدبیر علی ع و موثر اثر واقع نشدن در بسیاری از سپاه عراق به هنگامه ی ضعف کامل شامیان که در واقع آن حضرت مخالف جدی پذیرش حکمیت به خاطر اینکه در پشت آن نیرنگ و فریب شامیان بود و هیچ قصور یا تقصیری در آن نداشت و با همه اتمام حجت کرد را؛ مقایسه کنید با اینکه اگر آن حضرت به فرض محال در ابتدای کار و آن نامه نگاری با عمروعاص، پیشنهاد شورایی شدن امر خلافت را می پذیرفت و نتیجه ی کار شورا باز انتصاب معاویه می شد؛ آن وقت این سپاه بر سر حضرت علی ع چه ها می آوردند و تاریخ در باره ی ایشان چه می گفت؟ آری پس باید به این مرد واجد کمالات و فضایل الاهی و دور اندیشی هایش به عنوان ولی و امام مومنین اقتدا و اعتراف کرد و درودهای بیکران فرستاد که او با حق بود و حق با او .

[6] - کتاب جنگ های حضرت علی ع یا ... / سید مهدی شمس الدین... / صص 125- 122 . 

[7]- در واقع بر خلاف تذکر داده شده ی ابن عباس به ابوموسی اشعری.

[8]- کتاب جنگ های حضرت علی ع یا ... / سید مهدی شمس الدین... / ص 126   .  

[9] - کتاب جنگ های حضرت علی ع یا ... / سید مهدی شمس الدین... / ص 126   .   

[10]- کتاب جنگ های حضرت علی ع یا ... / سید مهدی شمس الدین... / ص 127   .   

[11] - کتاب جنگ های حضرت علی ع یا ... / سید مهدی شمس الدین... / ص 127 .

 

[12] - کتاب جنگ های حضرت علی ع یا ... / سید مهدی شمس الدین... / صص 128- 127 .

 

 

 

 


  

 

     « بالاخره روزی علی ع اعلام فرمود که با همه ی لشکر خود و تمام مردم به جنگ شامی ها خواهد رفت و جنگ خواهد کرد تا خداوند میان آنان حکم کند. مردم از این جهت سخت ترسیدند چرا که تا حالا یک گروه با گروه دیگر از لشکر روبرو می جنگید و حال اگر هر دو سپاه رو در روی یکدیگر قرار گیرند، عرب نیست و نابود خواهد شد. علی ع خطاب به مردم اینگونه گفت :

 همانا که شما فردا همگی با این قوم رویا روی خواهید شد؛ امشب بسیار نماز بگزارید و فراوان قرآن تلاوت کنید و از خداوند پایداری و عفو بخواهید و با آنان به طور جدی روبرو شوید.

   از سوی دیگر معاویه هم بین لشکر خود راه رفت و از موقعیت و وضعیت استقرار و آمادگی آنها با خبر شد اما کسی که در این میان به عنوان یکی از فرماندهان سپاه معاویه بیشتر مردم شام را با گفتن این موضوع که " پسر عفان یعنی عثمان را علی کشته است" برای مقابله با فرمان و سپاه علی ع تحریک می کرد عمرو عاص بود... صبح فردا حضرت علی ع پس از برگزاری نماز و شناسایی موقعیت دشمن و صفوفشان؛ فرمان همگانی برای حمله با سپاه معاویه داد. در این روز پیشرفت ها و عقب نشینی هایی از سوی دو طرف بود و لذا بسیاری از دو طرف کشته و زخمی شدند... شامگاه باز حضرت علی ع سپاه خود را ضمن سفارش به اینکه یاد خدا باشند، بدانان گفت که وحدت خود را حفظ کرده و از ستیزه جویی که سستی را برایشان در پی دارد دوری کنند... از سوی دیگر معاویه نیز در بین سپاهیان خود سخنانی از قبیل دوری از سستی و اینکه آنان بر حقند چرا که با " قاتل عثمان " می جنگند را بر زبانش جاری کرد و مکمل او عمروعاص هم ضمن یکسری سفارش ها کارزاری گفت که حق به مقطع خود رسیده است ... باری با این اوصاف، جنگ سختی بین دو طرف با غالب و مغلوب شدنهای گذرا و مقطعی در گرفت و کشته هایی را نیز به جا گذاشت... جنگ چند روزی همینطور ادامه یافت ... و در این بین میان معاویه و علی هم نامه هایی رد و بدل شد که نتیجه ای را برای رسیدن به یک سازش مطلوب بدنبال خود نداشت ...»[1]

 « ... و بالاخره کار جنگ به شب معروف به هریر رسید و علی ع بامداد آن روز میان مردم بر خاست و پس از ستایش و نیایش خداوند یکتا و خطاب قرار دادن مردم اینگونه گفت که چون کار آنان با دشمن بدانجا رسیده که فقط نفسی از ایشان باقی مانده است بنابراین فردا برای جنگ با دشمن آماده شوند تا خداوند که بهترین حاکمان است میانشان حکم کند.[2] و اما وقتی این خبر به معاویه رسید[3] باز از عمروعاص چاره خواست چرا که وقت بسیار تنگ بود. عمروعاص هم از اندوخته ی خود برای چنین روزی برای معاویه به عنوان یک راهکار گفت و آن اینکه علی ع و سپاهش دعوت به این شوند که قرآن میانشان حکم باشد، که اگر چنین شود و بپذیرند میان آنها اختلاف خواهد افتاد و اگر نپذیرند پراکنده خواهند شد. با این راه چاره ی عمرو و نیز سخن حاکی از نارضایتی اشعث بن قیس از سپاه عراق در بین قومش مبنی بر اینکه اگر فردا دو سپاه رو در روی یکدیگر قرار گیرند نتیجه اش چیزی جز نابودی عرب و درمانده شدن نوامیس آنها نخواهد بود؛ و رسیدن سخن اخیر به گوش معاویه و درست دانستن آن؛ لذا وی چنین دستور داد که قرآنها را بر سر نیزه ها کنند ... و سپاه شام نیز اینگونه کرد و سپیده دم به سوی سپاه عراق حرکت کرد و چون هوا روشن شد عراقی ها دانستند که این ها قرآن است. پس از آن شامی ها از عراقی ها خواستنند که برای جلوگیری از هتک نوامیس شان توسط رومی ها و ایرانی ها، کتاب قرآن میانشان حَکَم باشد. با این سخن و پیشنهاد، در بین عراقی ها اختلاف نظر افتاد، برخی آن را خدعه و فریب دانستند و پیروی علی ع را اولاتر شمردند و برخی هم مخالف این بودند و می گفتند باید قرآن حکم باشد. یعنی پیشنهاد شامی ها پذیرفته شود. به هر جهت صلاح را در رای علی ع دیدند. ایشان هم ضمن بیان مطالبی و اینکه ابتدا او از هر کسی شایسته تر است که دعوت به کتاب خدا را بپذیرد و سپس پیروان و همراهان او؛ اینگونه ادامه داد که این قوم (شامی ها) از این کارشان قصدی جز مکر و فریب ندارند و جنگ آنان را درمانده کرده است و به خدا سوگند که قرآنها را بر افراشته اند و قصدشان عمل به آن نیست ... به هر جهت اشعث بن قیس گفت که دعوت شامی ها مبنی بر اینکه کتاب خدا حکم باشد پذیرفته شود... و وقتی حضرت این امر را پذیرفت آنان از وی (علی ع) خواستند که به اشتر که در حال جنگ و پیشروی بود بگویند که باز گردد و چون اشتر باز نگشت باز علی ع را تهدید کردند... پس مالک اشتر فرمان برد و برگشت و به مشاجره با تحمیل کنندگان پذیرش این رای و تهدید کنندگان علی ع پرداخت... به هر جهت پس از این معاویه هم بین مردم شام قرار گرفت و ضمن سخنانی گفت که اگر سپاه عراق دعوت ما به قرآن را که ثابت میکند حق با کیست را پذیرفتند چه بهتر و گر نه حجت بر آنان تمام شده است. سپس او نامه ای را برای علی ع نوشت و در آن ضمن بیان این که مسئول جنگ آن دو هستند از علی ع خواست که به حکم قرآن راضی شود به این نحو که از سوی هر کدام یک حکم معین شود تا بر اساس قرآن حکم کنند... و علی ع هم در پاسخ نوشت هر چند او (معاویه) دعوت به قرآن کرده اما حکم قرآن را نمی خواهد و اینکه ما حُکم قرآن را برای قرآن پذیرفتیم و نه برای وی... پس از آن و برابر روش قبل، علی ع نامه ای هم برای عمروعاص نوشت که خلاصه ی آن این است که او نه تنها از دنیا بپرهیزد چرا که فانی است بلکه عمل خودش را در همراهی با کارهای معاویه باطل نکند که زیانش متوجه خودش خواهد بود. و عمروعاص در جواب حضرت نوشت که آنچه موجب الفت میان آنهاست بازگشت به سوی حق بر اساس قرآنی است که حَکم قرار داده شده است. و باز علی ع به او نامه نوشت تا از دنیا دوری و از آنچه گذشته است پند گیرد تا نسبت به آنچه باقی مانده است بهره مند شود. اما عمروعاص چنین پاسخ داد که در واقع حضرت باید صبر کند تا بر اساس قرآن که حَکَم واقع شده است در باره اش حُکم شود... پس از این موارد زمان تعیین حَکَم های طرفین رسید. از سوی شامی ها خیلی زود عمروعاص حَکَم شد، اما مرتبط با عراقی ها کار به درازا و مباحثه کشید.زیرا که اشعث و قرآن خوانان عراقی که رای مذکور را پذیرفته بودند؛ فقط و فقط بر ابوموسی اشعری به عنوان حکم عراقی ها اصرار داشتند و نه تنها به سخنان حضرت علی ع به عنوان فرمانده ی سپاه عراق در باره ی ابوموسی مبنی بر اینکه او دور اندیش نیست گوش نکردند بلکه به افرادی هم که از سوی خود حضرت همچون ابن عباس و مالک اشتر معرفی شدند وقعی ننهادند و در باره ی هر یک از این دو با علی ع مشاجره نیز کردند... و به ناچار علی ع هم رای آنان را پیرامون حکمیت پذیرفت و هم در این جا نظرشان را پیرامون حَکَم معرفی و در واقع تحمیل شده از سوی آنان... پس از آن این خبر به ابوموسی رسید و از جهت این کار دعوت شد پس او هم ضمن گفتن انا لله و انا الیه راجعون پذیرفت ... البته باید یادآور شد که تنها حضرت علی ع نبود که با این انتخاب حکم مخالف بود بلکه کسان دیگری هم بودند ولی برابر سخن آن حضرت چه می شود کرد که این مردم به حکمیت کسی جز ابوموسی خشنود نشده اند... » [4] .

 پ ) پیمان نامه 

 « این پیمان نامه ای است که علی بن ابیطالب و معاویه بن ابی سفیان و شیعیان ایشان موافقت کردند که به موجب آن به حکم قرآن و سنت پیامبر ص راضی باشند، حکومت علی ع بر مردم عراق از حاضر و غایب آنان مسلم است و حکومت معاویه بر حاضر و غایب اهل شام مسلم است[5].

 ما موافقت کردیم که به آنچه قرآن از آغاز تا انجام به آن حکم میکند تسلیم باشیم آنچه را قرآن زنده کرده است زنده بداریم و آنچه را که قرآن از میان برداشته است از میان برداریم، علی ع و معاویه به این کار متفق و راضی شدند، علی ع و شیعیان او به عبدالله بن قیس (ابوموسی اشعری) راضی شدند که داور و ناظر باشد و معاویه و پیروان او به عمروبن عاص راضی شدند که داور و ناظر باشد. علی ع و معاویه از عبدالله بن قیس و عمروعاص عهد و پیمان گرفتند و به خدا و رسول خدا سوگندشان دادند که قرآن را ملاک حکم خود قرار دهند و از احکام آن و آنچه در آن نوشته می یابند تجاوز نکنند و آنچه را در کتاب خدا نوشته نیافتند به سنت جامع پیامبر ص مراجعه کنند و از روی عمد به خلاف آن بر نیایند و در جستجوی شبهه نباشند...  

    در ادامه ابوموسی و عمروعاص نیز از علی و معاویه متقابلن عهد و پیمان گرفتند که آنان هم بر آنچه که اینان بر اساس قرآن و سنت پیامبر ص حکم کنند راضی بوده و آن را نقض و با آن مخالفت نکنند ... و امت نیز بر آنچه که آنان به حق و طبق قرآن حکم کنند پشتیبان خواهند بود. در ادامه ی این پیمان نامه به کم و کیف جانشینی هر یک از داوران یا امرا در صورت فوتشان پیش از صدور حکم نیز پرداخته شد ... و این که آنچه در این عهد نامه نوشته شد بر هر دو امیر و هر دو داور و هر دو گروه واجب شد که خداوند نزدیکتر گواه و گواهی اش بسنده است... در پایان هم محل استقرار دو داور و چند و چون حضور افراد در این داوری که از دو طرف مشخص و معرفی شدند و نیز حد اکثر مدت زمان جهت صدور رای و حکم ، نگارش و تعیین شد و این شرط نیز در آن گنجانده شد که:

 اگر داوران تا پایان مدت مقرر به آنچه که در کتاب خدا و سنت پیامبر[6] است حکم نکردند هر دو گروه می توانند به حال نخستین و جنگ برگردند و عهد و پیمان خداوند در این امر بر عهده ی امت است و آنان همگان بر ضد کسی خواهند بود که در این کار مخالفت و ستم کند و انکار ورزد[7].[8] » [9]

  

 

     « ... اما در این بین و با توجه به وضعیت به وجود آمده, کسانی همچون ابومسلم خولانی عابد و دیگر پارسایان که از اهل شام بودند و می خواستند کار به جنگ نکشد پیش معاویه رفته و به او گفت که خبردار شده که وی تصمیم به جنگ با علی ع گرفته در حالی که سابقه ی او چون سابقه ی علی ع نیست . معاویه با اذعان به اینکه او در فضل همچون علی ع نیست[1] ، اینگونه ادامه داد که اما موضوع این این است که عثمان مظلوم کشته شده است.چون آنان نیز این امر را تایید کردند معاویه گفت: اگر علی قاتلان عثمان را به او تسلیم کند او هم حکومت را به علی وا می گذارد؛ موضوعی که در نامه ای هم نگاشت و حامل و تحویل دهنده ی آن به حضرت علی ع همان ابومسلم خولانی بود. که او هم پس از خواندن نامه از علی ع خواست که قاتلین عثمان را به آنان تسلیم کند. در ضمن وی آن حضرت را در این میان، امیر خود خطاب کرد. که این امر نیز با تدبیر علی ع میسر نشد چرا که وی صبح فردای آن روز پس از نماز دید که مردان مسلح یک صدا می گویند که همه ی آنان قاتلان عثمانند. فلذا خولانی با دریافت پاسخی از آن حضرت در قالب یک نامه به سوی معاویه برگشت که مضمون آن این بود که علی ع ضمن برائت از قطع رحم یا شوراندن مردم علیه عثمان؛ این نکته را یادآور شده بود که این مردم بودند که علیه او شورش کردند و او را کشتند ... و این که تو ( ای معاویه) قاتلان او را می خواهی فقط برای رسیدن به آرزوهایت به عنوان وسیله ی ترقی ات است و نه خونخواهی عثمان[2]. به هر جهت علی ع به وی توصیه می کند که دست از گمراهی و ستیزه جویی بردارد که عاقبت خوبی ندارد[3]... »[4] .

    « باید دانست که علی تنها برای معاویه نامه ننوشت بلکه برای عمروعاص که به دعوتش به لشکر معاویه پیوسته و او را در امر بیعت مردم شام جهت مقابله با حضرت علی ع با نام "خونخواهی عثمان" جهت حاکمیت شام مشورت و یاری داده بود؛ نیز نامه نوشت و ضمن ذکر نکاتی از او خواست که از غیر خود پند گیرد که سعادتمندی در این است و نه اینکه اعمالش را با همراهی و همکاری با معاویه باطل گرداند چرا که معاویه حق را به فراموشی سپرده و باطل را برگزیده است. اما عمرو عاص اینگونه پاسخ داد که بر اساس الفت موجود میانشان، دعوت او را بپذیرد و کار را به شورایی[5] واگذار نماید که آنها را به حق و مراعات آن وا دارد ... » [6]

   « پس از این ها حضرت علی ع چون قصد حرکت به سوی شام را گرفت لذا بر فراز منبر رفت و راه و هدف از این حرکت را  پس از ستایش و نیایش خداوند و درود بر پیامبر خدا ص برای مردم اینگونه تبیین کرد:

 ای مردم حرکت کنید به سوی دشمنان سنت و قرآن، حرکت کنید به سوی قاتلان مهاجران و انصار، حرکت کنید به سوی جفاکاران فرومایه که اسلام آوردن ایشان از بیم و به زور بود، حرکت کنید به سوی کسانی که برای به دست آوردن دلهای ایشان به ایشان مال داده می شد تا آزار خود را از مسلمانان باز دارند. [7]»

     « ... عموم مردم به جز یاران عبدالله بن مسعود و عبیده بن سلمانی و ربیع بن خثیم و نیز چهارصد قاری قرآن؛ حرکت علی ع را پذیرفتند[8]. پس از این با فرمان علی ع منادی ندا در داد که مردم در نخیله گرد هم بیایند و در ضمنِ این جانشین خود در کوفه را تعیین کرد و بعد از آن ابن عباس با یارانش در بصره آمدند و ... پس از جمع شدن مردم, علی آماده ی حرکت از نخیله شد و با آرایش سپاهیان و انتصاب فرماندهان, توصیه های مرتبط با ظرافت ها و تدابیر و فنون جنگی و حرکت به سمت دشمن را به آنان یادآور شد. بعد یکی یکی شهرهای بین راه همچون خرابه های بابل و انبار و مداین با تمام احتیاط های جنگی پیموده شد. با گذشتن علی ع و مردم از روی پل احداثی فرات است که می شود گفت درگیری های پراکنده ی جنگی دو سپاه شروع شد. با خبر دار شدن موضوع و اردو زدن معاویه و سپاهیانش بر دهکده ی صفین که تنها یک راه به فرات داشت؛ آب به دستور وی  ضمن مشاوره با نزدیکانش بر روی مردم عراق و سپاهیان علی ع بسته شد. آن حضرت توسط صعصعه بن صوحان برای معاویه پیام فرستاد تا به وی بگوید که علی و لشکریانش به سوی معاویه آمده اند تا پیش از آنکه جنگی در گیرد اتمام حجت کند. حال اگر بپذیرد آنها نیز صلح را بیشتر دوست دارند و اگر با مانع شدن آب در پی رها کردن صلح است پس مردم را به خود وا می گذارد تا برای آب جنگ کنند و هر کس که پیروز شد آب نیز می آشامد[9]. سپس همانگونه که علی ع گفته بود جنگی در گرفت و بدین واسطه مانع آب مرتفع شد اما برابر پیش بینی عمروعاص, علی ع آب را بر روی معاویه و سپاهیانش نبست[10]... در این میان مواردی همچون وجود قاریان قرآن / حلول ماههای حرام، رفت و آمدهای نمایندگان دو طرف و وجود نیکوکاران؛ مانع از جنگ و درگیری می شد و گاهاً درگیری های پراکنده از سپاه دو سو صورت میگرفت. در این بین البته برای جلوگیری از جنگ ضمن حفظ هدف جابرانه ی خویش؛ معاویه افرادی همچون شرحبیل را نزد علی فرستاد آن هم با القای همان گفتار ثابت خودش پس از بیعت مردم با علی؛ یعنی تحویل قاتلان عثمان در قبال تحویل حکومت[11]، امری که باز از سوی علی ع مورد قبول واقع نشد چرا که آنچه را که او می خواست نزدیک بیست هزار نفر جنگجو بودند. از سوی دیگر معاویه به کسانی از سپاهیانش هم که می گفتند چرا وی می خواهد با علی ع با آن همه فضائلش بجنگد؟ ؛ همین را می گفت که او برای خون عثمان می جنگد... باری؛ با پایان ماه محرم دو طرف به آرایش سپاهیان خود پرداختند و در پی آن است که می شود گفت که جنگ های تن به تن با هماورد خواستن به ویژه از سوی لشکر شام شروع شده و و سپس به رویارویی های پراکنده ی برخی قبایل حاضر در جنگ از دو طرف کشیده شده و کشته هایی هم داشته است و ... این امر چندان ادامه یافت تا روزی که حضرت علی ع به معاویه پیام و پیشنهاد جنگ تن به تن داد تا بدان وسیله هم از کشته شدن مردم جلوگیری کند و هم اینکه هر کس پیروز میدان شد عهده دار خلافت شود. اما معاویه علیرغم مشاوره با عمروعاص و نظر موافق وی نه تنها از این کار خودداری کرد چرا که سرانجام کار را می دانست[12]؛ بلکه بر عمروعاص خشم نیز گرفت. و از این لحاظ بود که عمروعاص تصمیم گرفت که خود به جنگ اباالحسن برود که نتیجه ی آن چیزی نبود جز اینکه وی به محض فرود آمدن روی زمین، برای اینکه کشته نشود عورت خود را آشکار نمود یا چون بر اثر این فرود آشکار شد؛ لذا علی ع هم بر اساس ایمان و جوانمردی خود روی از او بر گرداند و عمروعاص هم پیش معاویه برگشت؛ برگشتی که معاویه به او گفت برو خدا را شکر کن و از سیاهی نشیمن گاه خود سپاسگزار باش... خلاصه این وضعیت درگیری های پراکنده ی دو طرف ادامه داشت تا این که در یکی از این درگیری ها عبیدالله ابن عمر نیز کشته شد... »[13] .



[1]- پس نه تنها معاویه که سرشناسان شام نیز به فضیلت علی ع اعتراف داشته اند؛ اما چرا با شنیدن جمله ی " کشته شدن عثمان با مظلومیت " و " اینکه اگر علی ع قاتلان او را تحویل وی دهد" با او نخواهد جنگید و ...؛ پا را پس می کشیده و حق را به او میداده اند؛ خود موضوعی در خور درنگ است، چرا که برای نمونه آیا آنان نباید از خود می پرسیده اند که وقتی مردم با علی ع بیعت کرده اند و او خلیفه است؛ چرا باید معاویه ای که گماشته ی خلفای پیشین است و با علی بیعت نکرده و حال هم قصد نبرد با علی دارد و از سوی دیگر او هم به عنوان خلیفه ی مسلمین و امیر مومنین حاکمیتش بر شام را ابقا نکرده؛ از عثمان خونخواهی نماید و ... در حالی که این وظیفه ی خلیفه ی برگزیده ی جدید توسط مردم یعنی همان حضرت علی ع است که به این امر اقدام نماید و نه کسی دیگر ؛ زیرا که هرج و مرج خواهد شد و هر کس به گمان خود از هر کس که صلاح بداند قصاص خواهد گرفت و ... امری که در زمان خلافت عثمان توسط عبیدالله بن عمر صورت گرفت و او برای نمونه هرمزان ایرانی را نیز با این توجیه که وی نیز ظن آن میرفته که در توطئه قتل خلیفه ی دوم یعنی پدرش دست داشته لذا او را به ناحق به قتل می رساند که آنچه که مانع از این می شود که دیگر او زیاده روی در این امر نکند؛ نه اقدام به موقع خلیفه ی سوم که صدور حکم حضرت علی ع بوده است مبنی بر اینکه عبیدالله بن عمر باید به خاطر قتل نابحق هرمزان قصاص شود و ... و این یعنی اینکه چنین نبوده که واقعن و مطلقن حضرت علی ع در بیست و پنج سال دوران خلافت سه خلیفه سکوت کرده باشد بلکه به موقع خود ولایت الاهی اش را بر مومنین نشان می داده است و ... که مورد اخیر نمونه ای از آن است.

[2] - در این جا علی ع به معاویه خیلی روشن بیان و یا اتمام حجت می فرماید که چرا وی این همه این موضوع را مستمسک قرار داده است و دوم اینکه دیگر دست از استتفاده از این توجیه برای فریب خاص و عام به ویژه مرتبط با مردم شام بردارد و تسلیم حکم وی شود و با او بیعت نماید و نه اعلان یا اقدام به جنگ با این بهانه.

[3] - در این جا باز روشن می شود که علی ع همچنان بر سر این است تا از جنگ علیرغم اعلان آن از سوی معاویه جلوگیری کند و با متذکر شدن آن نکات هم به وی بفهماند که خونخواهی عثمان یک بهانه است و هم این که او را از راه آرامش و صفا تسلیم به بیعت کند تا اینکه در پی اعلان جنگ از سوی معاویه به مقابله و دفاع برخیزد.

[4] - کتاب جنگ های حضرت علی ع یا ... / سید مهدی شمس الدین... / صص 55-58

[5] - به توضیحات مرتبط با خلع دو امیر عراق و شام و سپردن کار به دست یک شورا توسط ابوموسی و عمروعاص در پایان همین بحث قاسطین 2 ( بخش ث گفتگوهای حکمین) طی اعلام نتیجه ی حکمیت و رای مربوطه در پاورقی مراجعه شود.

[6] - کتاب جنگ های حضرت علی ع یا ... / سید مهدی شمس الدین... / صص 58 – 59 .

[7] - کتاب جنگ های حضرت علی ع یا ... / سید مهدی شمس الدین... / ص 59.

[8] - این امر نشان می دهد که تنها در سفر از مدینه به عراق نبود که کسانی همچون عبدالله بن عمر بن خطاب دعوت او را اجابت نکردند بلکه کسانی هم بودند که در رابطه با حرکت آن حضرت به سمت شام نیز او را با توجیهاتی همراهی نکردند. بدون اینکه علی ع متعرض آنان شود.

[9] - این مهم می رساند که روش و منش علی ع در وهله ی اول علیرغم اعلان جنگ معاویه همانا کوشش برای تسلیم کردن معاویه به بیعت و دوری از جنگ و ستیزه است.

[10] - این نیز از فضایل علی ع و جوانمردی او بوده است که به نوعی باز می خواسته به این شیوه با معاویه اتمام حجت کند و بگوید که او برای رسیدن به هدف از هر وسیله ای استفاده نمی کند و در نزد او بیعت و تسلیم شدن معاویه از راه صمیمیت و میانجی گری عادلانه در اولویت است تا کارزار. از سوی دیگر اینکه او می خواسته تا مردم شام از سپاه معاویه نیز در باره ی این موضوع فکر کنند و تصمیم خود را بگیرند چرا که علی همچون معاویه نیست. بلکه او صاحب فضایل بی شمار الاهی است و ... گر نه علی ع می توانست در همین نقطه و مکان با بستن آب بر روی معاویه و سپاهیانش آنان را به شکست یا عقب نشینی بکشاند و سپس بر ایشان حمله ور شده نابودشان کند. اما این کار را نکرد تا بلکه آنان سر عقل آمده و دست از ستیزه جویی بر دارند و راه تسلیم و بیعت و سازش را بپیمایند. اما حیف که اینگونه نشد و آنان علی ع و سپاهش را وارد جنگ صفین کردند و .. به راستی آیا این عمل خود دلیلی دیگر بر فضایل آن حضرت و تفاوتش از معاویه نمی تواند و نمی توانست باشد چه آنکه اگر علی ع نیز پس از رفع منع آب؛ آنرا حتا برای ساعاتی روی معاویه و سپاه شام می بست، تاریخ پیرامون علی ع و فضایل او چه می گفت؟ آیا این شبهه را ایجاد نمی کرد و حتا آن را مستمسک برای ناحق جلوه دادن او قرار نمی داد که تفاوتی بین معاویه و علی ع نبوده است زیرا که او هم همان کار معاویه را با یک عمل تلافی جویانه انجام داد و با غلبه بر یاران معاویه و آب؛ این مایه ی حیات را بر روی سپاه معاویه بست. پس این گونه اندیشه و عمل نکردن باز از فضایل علی ع بود. حال آیا باز در اینکه حق با چه کسی بوده است؛ جای تردیدی می تواند باشد؟ 

[11] - و شاید این تدبیر معاویه برای جلوگیری از به تردید افتادن این فرد و یا ایجاد هر گونه پرسشی برایش؛ یعنی شر حبیل که نقش والایی در بیعت گرفتن مردم له  معاویه برای جنگ با علی ع  با عنوان خونخواهی خلیفه ی سوم داشته، بوده است. ( والله اعلم) چرا که در ابتدای کار و استفاده ی ابزاری از نفوذش به انحای مختلف به او تلقین می کنند که علی عثمان را کشته است؛ اما در صحنه ی کارزار و رویارویی دو لشکر سخن از تحویل قاتلان عثمان توسط علی ع جهت جلوگیری از جنگ و خونریزی و تحویل حکومت است. یعنی دو سخن متناقض. چرا که میانجی گرانی همچون وی تنها پیش علی ع می رفته اند و همان سخن معاویه را تکرار می کرده اند و ...

[12] - آری معاویه از این جهت پیشنهاد جنگ تن به تن با علی ع را نپذیرفت که هم سلحشوری ها و توانمندی های او را در زمان پیامبر مکرم اسلام ص در نبردهای واقع و تحمیل شده به خاتم النبیین از جمله نبرد خندق و به زیر افکنده و کشته شدن عمروبن عبدود جنگجوی نامی و بی همتا ی عرب آن هم بی همتا فقط مرتبط با همنوع و تنها از اعراب؛ به دست علی ع را دیده بود و هم داستان جنگ جمل را که چندی پیش رخ داده و نتیجه اش چیرگی علی ع و سپاهیانش بر ناکثین بود را شنیده بود و هم اینکه می دید علی ع در این جنگ های تحمیل شده به وی ، در تمام آنها حضور فعال و مستقیم دارد و فقط به اصطلاح سیاستگزار و برنامه ریز و ناظر صرف نبرد نیست بلکه با وارد شدن به میدان کارزار خود وی از جنگجویان پیشتاز نیز می باشد... پس از این لحاظ است که گفته می شود معاویه سرانجام کار جنگ تن به تن با علی ع را می دانسته است که در صورت پذیرش چنین پیشنهادی حتمن مغلوب و کشته خواهد شد. از سوی دیگر و علاوه بر این نباید فراموش کرد که معاویه این همه هزینه نکرده و به واسطه هایی مبتنی بر نیریک و دسیسه از مردم شام بیعت نگرفته است که خود یا در جنگ به همراه دیگران از فرماندهان و سپاهیانش با سپاه عراق به فرماندهی علی ع بجنگد و یا بالاتر از اینها اینکه چنین پیشنهادی را بپذیرد حتا اگر تاکید بر موافقت با پذیرش آن از سوی مشاوری نیزنگ بازتر از خودش به نام عمروعاص باشد. که این عمروعاص خود نمونه ی بارزی است بر اینکه وقتی او به جای معاویه به جنگ علی ع رفت ؛ آنچه مایه ی نجاتش شد عورتین اش بود و گرنه در غیر این صورت بر معاویه بیشتر ثابت می شد که از شجاعت های علی ع چیزی در این بیست و پنج سال کاسته نشده است؛ همانگونه که با موضوع عمروعاص در نبرد تن به تن چیزی از فضایلش کم نشده است. و علی ع می توانست عمرو را در این صحنه بکشد به نحوی که کار حکمیت که باز از دسیسه های وی بود پیش نیاید اما چه می شود کرد که علی ع را به فضایلش می شناختند که حجب و حیایش از همین نمونه فضایل وی بود که اگر در اینصورت او عمروعاص را می کشت آنوقت برای خدا شمشیر نزده بود، همانگونه که در جنگ خندق؛ وی عبدود را هنگام انداختن خدو به تعبیر مولوی به صورتش نکشت؛ چرا که آن وقت او پیروی هوای نفس را کرده بود؛ پس با آرامش یافتن و پس از فرو خوردن خشمش و غلبه بر هوای نفسش و نیز خواستن از مغلوب که ایمان بیاورد و چون نیاورد وی را کشت... ای کاش که نه تنها عمروعاص بلکه دیگران از جنگ آوران و نامداران و حاضران شامی از این صحنه ی پیش آمده برای عمرو آن هم به سبب جوانمردی و مروت و حیای علی ع درس می گرفتند و علیه اش با نام خونخواهی عثمان به پا نمی خواستند و ... البته بر این موارد از شجاعت های علی ع باید کارزار خیبر را افزود که باز معاویه این ها را دیده بود و بنابراین از نبرد تن با تن با آن حضرت ابا داشت.

[13]کتاب جنگ های حضرت علی ع یا ... / سید مهدی شمس الدین... / صص 60 – 85 .

 


  

 

      معاویه پس از مشورت با بزرگان خاندان خویش از عمروعاص کمک خواست و طی نامه ای برای او چنین نوست :

   داستان علی و طلحه و زبیر و عایشه مادر مومنان چنان شد که خبر داری[1]، اکنون همر جریربن عبدالله پیش ما آمده است که از ما برای علی ع بیعت بگیرد و من هیچ تصمیمی نگرفته ام تا ترا ببینم. اکنون پیش من بیا تا در این باره با تو گفتگو کنم، والسلام.

    پس از آمدن عمروعاص ، معاویه سه موضوع را به عنوان مشکلات پیش آمده برایش مطرح کرد: یکی گریختن محمدبن ابو حذیفه از زندان با یارانش که از دشمنان سرسخت اوست و دیگری اعلان جنگ قیصر روم با شام و سوم هم موضوع جریر نماینده ی حضرت علی ع و نامه اش مبنی بر این که یا بیعت کند و یا اعلان جنگ[2]. عمروعاص دو تای اولی را خیلی ساده[3] برای معاویه حل کرد: اینکه سوارانی را در پی محمدبن ابوخذیفه بفرستد اگر بر آنان دست یافت که موفق شده و گرنه رهایشان سازد که به او زیانی نمی رسانند. و اما مرتبط با قیصر روم این که با دادن قول آزادی اسرای رومی از او تقاضای صلح و سازش کند که او هم بی تردید خواهد پذیرفت. اما او پیرامون موضوع علی ابن ابی طالب ع به معاویه گفت که: پس بدان مسلمانان هر گز تو را با او مساوی نمی دانند... در این رابطه یعنی پیرامون موضوع یا مشکل سوم، مراوداتی در قالب گفت و شنود و یا پرسش و پاسخ بین معاویه و عمروعاص صورت گرفت و لذا این امر به نتیجه نرسید. زیرا که عمروعاص چاره اندیشی در رابطه با آن برای معاویه را منوط و مشروط به حکومت مصر کرده بود. امری که نخست برای معاویه سخت گران آمد اما وی بعد ضمن مشورت با برادرش عتبه این شرط عمروعاص را پذیرفت و بنابراین میان خود و عمروعاص در این مورد نامه ای نوشتند. پس از این معاویه از وی مرتبط با مشکل سوم یا نامه ی علی ع که از وی خواسته بود که یا بیعت کند یا اعلان جنگ، مشورت و نظر خواهی کرد...عمروعاص ضمن گوشزد کردن بیعت مردم عراق با علی ع به معاویه، اینگونه ادامه داد که وی یعنی معاویه باید از دعوت مردم شام برای خلافتش [4] بپرهیزد که کاری بسیار خطرناک است اما چاره ی کار را در این دانست که معاویه نخست بزرگان شام را برای این کار آماده سازد و دلهایشان را با خود موافق نماید به نحوی که یقین پیدا کنند که علی ع در کشتن عثمان دست داشته است. سپس او شر حبیل بن سمط کندی را به عنوان بزرگ مرم شام به معاویه معرفی نمود و به او گفت چاره ی تحقق آن هم این است که او را نزد خود فرا خوانی و البته برای رسیدن به مقصود بر سر راه او در طول مسیرش کسانی را که مورد وثوق و اطمینان او هستند را قرار دهی به نحوی که همه یک زبان به وی (شر حبیل) ضمن دیدارش بگویند که " عثمان را علی کشته است[5] " و بنا بر این تنها این سخن است که مردم شام را برای تو جمع می کند که لازمه ی آن هم این است که این موضوع در دل شر حبیل جای گیرد که وقتی این چنین شد از دل او بیرون نمی رود و در واقع منظور حاصل می شود. با این تدبیر معاویه نیز همینگونه عمل کرد و ابتدا افراد مورد وثوق شر حبیل را خواست و با توجیه شان آنان را بر سر راه او نشاند و سپس هم دعوت نامه ای برای شرحبیل نوشت تا نزد وی برود، و روشن است که در بین راه و مسیر حرکت وی اتفاق مورد نظر رخ داد و با تحریک هر یک از اینها در ضمن ملاقات با او و گفتن جمله ی مذکور؛ این امر در دل شر حبیل پرورش یافت که " علی عثمان را کشته است" . و این مهم زمانی در وی به کمال رسید که بزرگان شام نیز که به دستور معاویه به استقبال او به هنگام ورودش به دمشق رفته بودند نیز این سخن را تکرار می کردند. پس وی خشمگین پیش معاویه آمد و به او گفت: مردم همگان می گویند که پسر ابوطالب عثمان را کشته است به خدا سوگند اگر با او بیعت کنی ترا از شام بیرون خواهیم کرد. و معاویه گفت که هر گز از دستورش سرپیچی و حتا مخالفت نخواهد کرد که او خود نیز یکی از آنان است. حال چون معاویه می دانست که مردم شام با شرحبیل هستند لذا به او گفت که این کاری که او قصد انجامش را دارد در این صورت امکانپذیر است که رضایت عموم را بگیرد و این هم در گرو این است که او ضمن حضور و حرکت بین مردم، آنان را آگاه نماید که در طلب خون خلیفه ی خود عثمان می باشد و جهت تحقق این امر از آنان بیعت بگیرد. شر حبیل نیز اینگونه عمل کرد و با رفتن به تمام شهرهای شام و گفتن این که : " (1) علی عثمان را کشته است و (2) بر دیگر سرزمین ها پیروز شده و (3) حال قصد این سرزمین را نموده و (4)  تنها کسی که می تواند با علی ع بجنگدْ معاویه است "[6] ؛ لذا مردم را تحریک به قیام کرد به نحوی که همه ی مردم دعوت او را پذیرفتند. در پی این موضوع وقتی معاویه دانست که مردم شام با او بیعت خواهند کرد بنابراین به جریر نماینده ی علی ع گفت که به نزد آن حضرت بر گردد و بگوید که او و مردم شام تقاضای بیعت با او را نمی پذیرند[7] و ...[8] بعد ابتدا معاویه و سپس علی ع در قالب شعر مواردی را به ترتیب مرتبط با سوابق و فضایلشان و موقعیتشان بر اساس توانایی شان و بیعت مردم با آنان به یکدیگر یادآور شدند... [9] »



[1] - اشاره به همان جنگ جمل و نتیجه ی آن است. از این امر بر می آید که معاویه در این جا و پس از رخداد جمل از عمروعاص کمک خواسته است. و در واقع اقدام اولیه ی او در بازگرداندن نماینده ی حضرت علی ع( سهل بن حنیف ) از مرزهای شام پیش از موضوع ناکثین و برابر روش حضرت علی در گرفتن بیعت از کارگزاران دوران خلافت عثمان در سرزمین های اسلامی بوده است. مقوله ی جمل مقوله ای که نه تنها معاویه را به یاری خواستن از عمروعاص ِ آزمند تر از خود او به حکومت و نیرنگ باز تر از خودش وادار کرد بلکه شاید باعث شد تا خبر پیروزی علی ع بر ناکثین و پیمان شکنان؛ دیگران از کارگزاران عثمان خلیفه ی قبلی را نیز به این فکر بیندازد یا به این فکر انداخته باشد که بهتر است با آن حضرت به عنوان خلیفه ی مسلمین و امیر مومنین بیعت کنند و در کوفه به نزدش بروند و ... ( والله اعلم )

[2] - حضرت علی ع به عنوان خلیفه ی مسلمین که مهاجر و انصار و دیگران از حضار در مدینه با وی بیعت کرده اند در این جا باز روش مصالحه را در پیش گرفته است و علاوه بر اینکه بیعت و تسلیم شدن معاویه را مقدم بر اعلان جنگش دانسته است؛ به وی اختیار داده است که یکی از این دو را برگزیده و پاسخ دهد.چرا که وی از فرمان امیر مومنان سرپیچی کرده است.

[3] - باید اذعان کرد و یادآور شد ساده از آن جهت است که بیان شده است. وگرنه اگر به همین سادگی بود که همان زمان و پیش از آنکه معاویه از عمروعاص کمک بخواهد؛ خود که اهل تدبیر در به کار بستن نیرنگ و ظاهرسازی در امور دین برای فریفتن مردم جهت فرمانروایی بر آنان و بر آمده شدن امیال و آرزهایش بود؛ بدون کمک عمروعاص دست به این کار می زد و حکومت مصر را هم خود بر آن فرمانروایی یا سیادت میکرد و مجبور نمی شد که با عمروعاص در این زمینه کنار بیاید به نحوی که برای دفع به اصطلاح مشکل پیش آمده توسط حضرت علی برایش؛ از او یعنی عمروعاص یاری بخواهد تا به آرزوهایش برسد و ... در واقع عمروعاص تدبیر و چاره اندیشی داشت اما آن را در زمینه های نیرنگ و دسیسه که از اعمال شیطان است به کار می برد و نه در زمینه ی اصلاح و سامان امور مسلمین. به هر جهت هر کس برابر کلام مقدس خداوندی یگانه بار اعمال خود را بر می دارد. پس همانطور که در نامه ی حضرت علی ع به عمروعاص آمده باید انسان از دیگران عبرت و پند بگیرد تا به سرنوشت بد آنها از بدکاران دچار نشود که دنیا فانی است.

[4] - به طور مسلم به صورت مستقیم باید بپرهیزد. چرا که طی تحلیلی می توان گفت که این امر از یک سو کمک می کرده که مردم به قاسط و جابر و باغی بودن وی پی ببرند. و از سوی دیگر علیه وی یکپارچه شده و نه تنها تن به بیعت وی ندهند بلکه در نهایت به علی بن ابی طالب نمایل نشان داده و با وی به عنوان خلیفه ی مسلمین و امیر مومنین بیعت نمایند. پس برای برخورداری از پشتیبانی مردم برای مقابله با علی ع باید به دنبال فکر و روش و چاره ی ناشی از نیرنگ دیگری بود. که این امر را نیز خود عمروعاص با نیرنگ های ظریف و دقیقش که صد البته حاکی از احاطه اش در شناخت امور و روحیه ی عموم افراد و شخصیت های تاثیر گذار در سرزمین های اسلامی و چند و چون فریفتن و در واقع جذب آنان و به تبعش جذب مردم برای تحقق خواسته های نابحق شان بود را برای معاویه جهت اجرا و انجامش چاره نمود. آنگونه که در ادامه ی بحث در متن خواهد آمد که او چگونه چاره اندیشی نمود تا بتواند معاویه را به آنچه که می خواهد برساند و در ضمن آن خود نیز به آرزویش که حکومت مصر بود و به طور کلی دنیا دوستی اش برسد ؛ هر چند که این امارت زیاد به طول نکشید و اجل مهلتش نداد و ... تمام این ها یعنی اینکه افراد نباید بر اساس آنچه دیگران برایشان ذهنیت درست می کنند به پیش بروند بلکه باید بر اساس کلام مقدس الاهی؛ بندگان او سخنان را شنیده و بهترینش را برگزیده و پیروی نمایند تا هم از راهنمایی شدگان از سوی حضرتش باشند و هم از صاحبان خرد که بر آنان مژده است : « ... فبشر عباد، الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه ج اولائک الذین هداهم الله ص و اولائک هم اولوا الالباب. (17-18 زمر) . » در واقع باید سخنان را شنید اما پس از اندیشه و خردورزی روی آنها در خصوصشان به عنوان حق تصیمیم گرفت و عمل کرد یا ترویج داد. و این امور از هیچ کسی که رشید و بالغ و عاقل باشد پیرامون هر موضوعی که می شنود و حتا می بیند و به طور کلی به حواس او که مقدمه و پیش نیاز هرگونه اندیشه و ... هستند، ساقط نمی شود چرا که خداوند یکتا در جای جای قرآن با مخاطب قرار دادن مردم و مومنین به این مقولات یعنی اندیشه و دانش و فهم و خرد و ایمان و یقین و سپاسگزاری و یادآوری اشاره و امر فرموده است. و اینکه این همه تنها و تنها به پیروی از آیات قرآن به عنوان بهترین سخن که باید شنید و دنباله رو آن بود تاکید می شود بدان خاطر است که دانسته شود که یکی از آیات آن این است که همه بدانند که نباید هر امر یا گفتاری را بدون تحقیق از هر کسی یا هر جایی که باشد هنگامی که می شنوند بپذیرند یا برای دیگران بگویند؛ چرا که هر عضو از بدن در این خصوص باید پاسخگوی خداوند باشد : « و لا تقف ما لیس به علم ج ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولائک کان عنه مسئولا. (36 اسراء ) » . و حتا اینکه باید دانست که این اعضا در سرای دیگر علیه صاحباشان گواهی خواهند داد. پس نباید پیروی سخنی غیر از حق را مرتبط با هر موضوعی که فقط با اندیشه و مؤلفه های مذکور بر اساس آیات خداوندی به دست می آید را نمود که همانطور که گذشت برابر کلام الاهی هر کس تنها بار خود را بر می دارد و شفیع و یار و یاوری جز خداوند یکتا برایش و به اذنش نیست و تمام اینها بدان خاطر است که خداوند یکتا به همه چیز داناست و بنابراین گمانی جز این نباید داشت: « و یوم یحشر اعداءالله الی النار فهم یوزعون. حتی اذا ما جاءوها شهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون. و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا ص قالوا انطقناالله الذی انطق کل شیءٍ ج و هو خلقکم اول مرة و الیه ترجعون. و ما کنتم تستترون ان یشهد علیکم سمعکم و لا ابصارکم و لا جلودکم و لکن ظننتم ان الله لا یعلم کثیراً مما تعملون. و ذالکم ظنکم الذی ظننتم بربکم اردیکم فاصبحتم من الخاسرین. فان یصبروا فالنار مثوی لهم ص و ان یستعتبوا فما هم من المعتبین. و قیضنا لهم قرناء فزینوا لهم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و حق علیهم القول فی امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس ص انهم کانوا خاسرین. ( ( 19- 26 فصلت با توجه به آیات14-36 ) .» 

[5] - دقت شود که تزویز و نیرنگ برای رسیدن به یک متاع و مقام دنیوی تا چه حد است که برای فریب یک فرد متنفذ شامی تا بدان وسیله برود و از نفوذش در بین مردم هر آنچه را که بدون تحقیق در دلش جا گرفته ترویج و تبلیغ کند؛ می آیند و با واسطه به او میگویند که" عثمان را علی کشته است ". در حالی که معاویه چه در نامه اش به علی ع و چه به میانجی ها می گوید که شرط واگذاری حکومت شام به علی ع در گرو تحویل قاتلان عثمان به او می باشد. یعنی او و حتا مشاورش عمروعاص ایمان و یقین دارند که علی عثمان را نکشته است و حتا کسی را به این کار تحریک نکرده است؛ اما از نظر آنان امر دنیا دوستی برای گرفتن بیعت از مردم شام به اعتبار شخصی تاثیرگذار همچون شر حبیل ایجاب می کند که اینگونه رفتار کرده و واقعیت را طور دیگری جلوه دهند و این یعنی تحریف حقیقت برای رسیدن به هدف با هر وسیله ای که باشد. 

[6] - و باز دقت شود که برابر این جمله، شر حبیل جهت جلب و جذب مردم شام و بیعت گرفتن از آنان جهت همراهی معاویه و شوراندن علیه علی ع آن هم به اعتبار شهرتش بین مردم؛ سه بخش دیگر را بر سخن القایی عمروعاص و معاویه ( علی عثمان را کشته ) افزوده است . 

[7] - این امر می رساند که معاویه خود نیز از نیروی تدبیر و دور اندیشی برای رسیدن به امیال دنیایی خویش برخوردار بوده و از شتاب و یا انحصار در تصمیم گیری به ویژه زمانی که نیازمند حمایت مردمی بوده خودداری می کرده تا آنگاه که برایش روشن و میسر شود که تصمیمی که گرفته درست ترین و آخرین است. و البته که در این راه از هیچ مقوله ای به ویژه مشورت با دیگران که به نوعی مکمل نیرنگ ها و بر آورنده ی امیال و خواهشهای نفسانی اش باشد خودداری نمی کرده همانگونه که در این راه سخت که درمانده بوده از عمروعاص کمک و مشورت فکری گرفته است. یعنی او پس از اطمینان از اینکه مردم شام به واسطه ی شر حبیل با او علیه علی ع بیعت کرده اند؛ آمد و به نماینده ی علی ع گفت که حامل پیام مذکور برای آن حضرت باشد که وی با علی ع از در بیعت وارد نخواهد شد. به عبارتی دیگر او اعلان جنگ نمود.

[8] - از این جا روشن می شود که معاویه با نپذیرفتن بیعت ، به علی ع در پاسخ نامه اش اعلان جنگ داده است و لذا از اینجاست که آن حضرت از کوفه به سمت شام حرکت می کند. یعنی تا پیش از این پاسخ معاویه حرکتی به سوی شام نبوده است .

[9] - کتاب جنگ های حضرت علی ع یا ... / سید مهدی شمس الدین... / صص 45-54 .

 


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ